استراتژی امپراتوری برای نظم نوین جهانی
ترجمه توسط حمید محوی ترجمه توسط حمید محوی


Stratégie impériale pour un nouvel ordre mondial: les origines de la Troisième Guerre mondiale.

par Andrew Gavin Marshall

http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=16186

 

 

سرآغاز سومین جنگ جهانی

نوشتۀ : آندرو گوین مارشال

[پژوهشگر در مرکز مطالعات جهانی سازی. آندرو گوین مارشال روی موضوع اقتصاد سیاسی و تاریخ در دانشگاه سیمون فرازر (کلومبی- بریتانیک، کانادا) به کار پژوهشی اشتغال دارد.]

تاریخ انتشار در مرکز مطالعات جهانی سازی

20 نوامبر 2009

 

 

مقدمه

در رویاروئی با فروپاشی اقتصاد جهانی، چشم انداز جنگ در سطح بین المللی وسعت می یابد. از دیدگاه تاریخی، دوران های سقوط امپراتوری و بحران اقتصادی همواره با جنگ و خشونت فزاینده همراه بوده و مشخص شده است. سقوط امپراتوری های بزرگ اروپائی طی جنگ اول و دوم جهانی و طی بحران های بزرگ بین این  دو جنگ قابل بررسی می باشد.

در حال حاضر جهان شاهد سقوط امپراتوری ایالات متحده است که خود این امپراتوری نیز محصول جنگ دوم جهانی بود. در مقام قدرت مطلق پس از دوران جنگ، ایالات متحده مدیریت نظام پولی را در عرصۀ بین المللی به عهده گرفت و به عنوان قهرمان و در عین حال داور اقتصاد سیاسی جهان فرمانروائی کرد. برای مدیریت چنین اموری، ایالات متحده بزرگترین و قدرتمندترین نیروی نظامی تاریخ را به وجود آورد. نظارت و مدیریت دائمی اقتصاد جهانی فعالیت و حضور دائمی نظامی را ضروری می ساخت.

اکنون که امپراتوری ایالات متحده و اقتصاد سیاسی در سطح جهانی در حال سقوط و فروپاشی به سر می برد، چشم انداز پایان خشونت آمیز دوران امپراتوری ایالات متحده به شکل اسفناکی ابعاد گسترده ای به خود گرفته است.

این نوشته به سه بخش تقسیم می شود. بخش نخست به بررسی استراتژی جغرافیای سیاسی ایالات متحده و ناتو از پایان جنگ سرد تا آغاز نظم نوین جهانی اختصاص دارد، که خطوط اصلی استراتژی امپراتوری غرب را از جنگ علیه یوگوسلاوی تا «جنگ علیه تروریسم» ترسیم می کند. طی دومین بخش سرشت «انقلاب های رنگی» را در استراتژی امپراتوری ایالات متحده مورد بررسی قرار خواهیم داد و تکیۀ ما روی بنیانگذاری سلطه در اروپای شرقی و آسیای مرکزی خواهد بود. سومین بخش به بررسی استراتژی امپراتوری در ساخت و ساز نظم نوین جهانی در فراسوی جنگ های فزایندۀ در افغانستان، پاکستان، ایران، آمریکای جنوبی، اروپای شرقی و در آفریقا اختصاص دارد، و به همین نسبت پتانسیل این منازعات را در بر پا کردن جنگ جهانی علیه چین و روسیه مورد بررسی قرار خواهیم داد.

تعریف استراتژی نوین امپراتوری

در سال 1991 با سقوط اتحادیۀ شوروی، ایالات متحده و ناتو می بایستی برای سیاست خارجی خودشان در سطح جهانی نقش نوینی بیآفرینند. جنگ سرد توسعۀ امپریالیسم ایالات متحده را در سطح جهانی به بهانۀ جلوگیری از تهدید شوروی توجیه می کرد. ناتو اساسا تنها به هدف مقابله با اتحادیۀ شوروی ایجاد شده بود. با از بین رفتن اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، ناتو دیگر علت وجودی نداشت و ایالات متحده می بایستی دلیل تازۀ دیگری برای تداوم استراتژی امپریالیستی اش در جهان جستجو کند.

در سال 1992 وزارت دفاع، به مدیریت وزیر دفاع دیک چینی [معاون رئیس جمهور آینده در صدارت ژرژ بوش (پسر)، از معاون وزیر دفاع در پنتاگون پل ولفوویچ [مشاور آیندۀ ژرژ بوش(پسر) و مدیر بانک جهانی] درخواست کرده بود که پرونده ای دربارۀ موضوع دفاع برای هدایت سیاست خارجی کشور در دوران پسا جنگ سرد تهیه کند. این پرونده «نظم نوین جهانی» نامیده شد.

پروندۀ طرح راهنمای دفاع در سال 1992 تهیه شد و موضوع چنین بود : «در بیانیۀ عمومی جدید در آخرین بخش نوشته ها، وزارت دفاع تأیید می کند که مأموریت سیاسی و نظامی ایالات متحده در دوران پسا جنگ سرد عبارت خواهد بود از اطمینان حاصل کردن از این امر که هیچیک از ابر قدرتهای رقیب نتواند در اروپای غربی، آسیا و مناطقی که سابقا زیر نفوذ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند حضور داشته باشد.

پروندۀ محرمانه از جهانی حرف می زند که باید تحت تسلط یک ابرقدرت باشد و این وضعیت از طریق اتخاذ تصمیمات سازنده و ایجاد نیروی نظامی با توان عملیاتی کافی در بازداشتن هر کشور یا گروهی که اولویت ایالات متحده را به مخاطره بیاندازد، باید تداوم بیابد.»

علاوه بر این، «طرح جدید جهانی را ترسیم می کند که تنها یک ابرقدرت نظامی تسلط دارد و رهبران آن [باید چنین ساخت و سازی را حفظ کرده و هر رقیب پتانسیل در ایفای نقش منطقه ای و جهانی را مأیوس سازند]».

برای تضمین برتری ایالات متحده، در پرونده «اعلام جنگ منطقه ای علیه عراق و کرۀ شمالی» قید شده بود و چین و روسیه به عنوان بزرگترین تهدیدات بازشناسی شده بودند. از سوی دیگر، توصیه شده بود که «ایالات متحده می تواند تعهداتش را در رابطه با کشورهائی مانند عربستان سعودی، کویت و دیگر کشورهای عربی در خلیج فارس، به کشورهای اروپای شرقی و غربی توسعه دهد».(1)


ناتو و یوگوسلاوی

جنگ در یوگوسلاوی در سالهای 1990 برای تداوم حضور ناتو در جهان و گسترش منافع حیاتی ایالات متحده در اروپای شرقی به خدمت گرفته شد.

بانک جهانی و صندوق بین المللی پول زمینه را برای بی ثبات سازی یوگوسلاوی از مدتها پیش آماده کرده بود. پس از مرگ دیکتاتور دراز مدت یوسیپ تیتو(2)، در سال 1980، بحران رهبریت در دولت شدت گرفت. در سال  1982 مقامات رسمی سیاسی در امور خارجۀ ایالات متحده از طریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در چهار چوب برنامۀ تنظیم ساختاری وامی در نظر گرفتند، تا بحران قرض 20 میلیارد دلاری ایالات متحده را خاموش سازند. وامهای تنظیم ساختاری تأثیر منفی گذاشته و موجب تخریب اقتصاد سیاسی شد [...] بحران اقتصادی ثبات سیاسی را تهدید می کرد[...] و خطر بالا گرفتن تنش قومی نیز اوضاع را به وخامت کشانده بود(3).

سال 1989 اسلوبودان میلوسویچ رئیس جمهور صربی شد، که بزرگترین و قدرتمندترین جمهوری در جمهوری های یوگوسلاوی بود. همان سال 1989، نخست وزیر یوگوسلاوی به ایالات متحده رفت تا با رئیس جمهور ژرژ دبلیو بوش برای طرح کمک مالی دیگری مذاکره کند.

سال 1990، برنامۀ بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به مرحلۀ اجرائی رسید و دولت یوگوسلاو نیز می بایست قروضش را بپردازد. در نتیجه، برنامه های اجتماعی حذف شد، ارزش پول کاهش پیدا کرد و حقوق ها به حالت رکود درآمد و قیمتها نیز افزایش پیدا کرد. «اصلاحات به دلایل اقتصادی تمایلات جدائی طلبانه و حتی جدائی قومی را تشدید کرد، و عملا تجزیۀ جمهوری را تضمین نمود»، بر این اساس کروآسی و اسلوونی سال 1991 جدا شدند.(4)

سال 1990، مجامع اطلاعاتی ایالات متحده گزارشی از اطلاعات جمع آوری شده منتشر کردند و در آن پیشبینی کردند که یوگوسلاوی از هم فروخواهد پاشید و جنگ داخلی به راه خواهد افتاد. طی این گزارش مسئولیت بی ثباتی آیندۀ یوگوسلاوی را نیز به رئیس جمهور صرب میلوسویچ نسبت دادند.(5)

سال 1991، بین یوگوسلاوی و کروآسی در زمانی که اعلام استقلال کرد جنگ به پا شد. سال 1992 برای آتش بس به موافقت رسیدند. با این وجود، کروآتها حملات نظامی شان را در ابعاد مختصر تا سال 1995 ادامه دادند و در عین حال در جنگ بوسنی نیز شرکت کردند.

سال 1995، کروآسی برای تصاحب منطقۀ کراجینا عملیات «توفان» را آغاز کرد. یک ژنرال کروآت اخیرا در دادگاه لاهه به جرم جنایات جنگی طی همین جنگ محاکمه شد، یعنی جنگی که به راندن صرب ها از کوروآسی انجامید «و استقلال کروآسی را تحکیم بخشید».

ایالات متحده از این عملیات پشتیبانی کرد و سازمان سیا به شکل فعال به نیروهای کروآت اطلاعات می داد، و موجب شد که 150000 تا 200000 صرب، غالبا به دلیل قتل و غارت و به آتش کشیده شدن روستاهایشان جابجا شوند و تصفیه قومی به راه بیافتد.(6)

ارتش کروآت توسط مشاوران ایالات متحده آموزش دیده بودند و ژنرال متهم به جنایات جنگی نیز شخصا از سوی سازمان سیا حمایت می شد.(7)

دولت کلینتون برای ایران چراغ سبز را روشن کرد تا مسلمانان بوسنیائی را مسلح کند و «از 1992 تا ژانویه 1996، موجی از اسلحه و مشاور نظامی ایرانی در بوسنی جریان داشت». علاوه بر این «ایران و کشورهای مسلمان دیگر مجاهدین را به بوسنی آوردند تا در کنار مسلمانان علیه صرب ها بجنگند، «مبارزان مقدس» افغانستان، چنچنی، یمن و الجزایر که بین آنها افرادی نیز بودند که گمان می رفت که در اردوگاه های نظامی بن لادن در افغانستان حضور داشته اند».

در واقع مداخلات غرب در بالکان بود که تنش ها و خصومت های موجود را تشدید کرد. با بازشناسی فراخواست های گروه ها و جمهوری های جدائی طلب در سال 1990-1991 رهبران غربی – ایالات متحده، بریتانیائی، فرانسوی و آلمانی – ساختار دولت یوگوسلاوی را نابود کردند، به نا امنی دامن زدند، و آتش تنش قومی را شعله ورتر ساختند. و با اهداء پشتیبانی لوژیستیک به گروه های مختلف طی جنگ، مداخلات غرب در منازعات تا اواسط سال های 1990 ادامه یافت. خواست آقای کلینتون مبنی بر دفاع از مسلمانان بوسنیائی را باید از چنین زاویه ببینیم، او می خواست خود را به عنوان قهرمان صحنۀ بین المللی نشان دهد و به همین گونه بود که دولت او از سازمان ملل متحد الغای  تحریمات را درخواست کرد تا ارسال  تجهیزات نظامی برای مسلمانان و کروآتها در جنگ علیه صربها امکان پذیر گردد.(8)

طی جنگ در بوسنی، راه های مخفی برای قاچاق اسلحه از کروآسی ایجاد شده بود. این راه ها به وسیلۀ بنگاه های مخفی ایالات متحده، ترکیه، ایران سر و سامان گرفته بود، و شبکه هائی از اسلامگرایان افراطی به انضمام مجاهدین افغان و حزب الله طرفدار ایران در آن شرکت داشتند.

علاوه بر این، شبکه های مخفی اوکرائین، یونان و اسرائیل صرب های بوسنی را مسلح می کردند.(9)

شبکۀ اطلاعای آلمان فدرال نیز محموله های اسلحه برای مسلمانان بوسنی و کروآسی فرستادند تا علیه صرب ها به کار بسته شود.(10)

ایالات متحده به اشکال متنوع در جنگ منطقۀ بالکان شرکت داشت. به همان گونه که روزنامۀ «ابسرور» به سال 1995 گزارش داده است، بخش مهمی از مداخلات از طریق شرکت خصوصی آمریکائی، «مشاورت نظامیان حرفه ای» انجام می گرفت که اعضای آن را معمولا مأموران اطلاعاتی بازنشسته تشکیل می دهند و مرکز آن نیز در ویرجینا می باشد. سفیر ایالات متحده در زگرب تأیید کرد که «مشاورت نظامیان حرفه ای» با مجوز دولت ایالات متحده کروآت ها را آموزش می دهد. هلندی ها نیز قویا باور داشتند که نیروهای ویژۀ ایالات متحده ارتش بوسنی و کروآت در بوسنی را آموزش می دهند.(11)

از سال 1988، رهبر کروآسی با صدر اعظم آلمان هلموت کوهل ملاقاتهائی داشت تا «سیاست مشترک برای تجزیۀ یوگوسلاوی» و انتقال اسلوونی و کروآسی به «منطقۀ اقتصاد آلمان» را تدارک ببینند.

افسران ایالات متحده به عنوان مشاور به کروآسی، بوسنی، آلبانی و جمهوری مقدونیه فرستاده شدند و از نیروهای ویژۀ ایالات متحده نیز درخواست کمک کردند.(12) طی آتش بس 9 ماهه در جنگ بوسنی – هرزگوین، برای تدارک طرح حملۀ بوسنی که به آتش بس پایان داد، 6 ژنرال ارتش ایالات متحده با فرماندهان ارتش بوسنی ملاقات داشتند.(13)

سال 1996 مافیای آلبانی به همکاری ارتش آزادیبخش کوزووو که یک سازمان چریکی می باشد، راه های قاچاق مواد مخدر در بالکان را تحت تسلط خود درآورد. و باید دانست که ارتش آزادیبخش کوزووو با مجاهدین قدیمی افغانستان یعنی اسامه بن لادن در پیوند و اتحاد بود.(14)

سال 1997، ارتش آزادیبخش کوزووو مبارزاتش را علیه نیروهای صرب آغاز کرد،(15) و سال 1998 وزارت امور خارجۀ ایالات متحده ارتش آزادیبخش کوزووو را از فهرست سازمان های تروریستی خارج کرد.(16)

پیش از و پس از سال 1998، ارتش آزادیبخش کوزووو سلاح و آموزش نظامی از ایالات متحده و ناتو دریافت می کرد، و وزیر امور خارجۀ دولت کلینتون،  مادلن آلبرایت با هاشم تاچی رهبر ارتش آزادیبخش کوزووو مناسبات سیاسی بر قرار کرده بود.

سازمان سیا و سازمان اطلاعاتی آلمان فدرال از تروریستهای ارتش آزادیبخش کزووو در یوگوسلاوی، پیش از و بعد از بمباران در سال 1999 توسط ناتو، پشتیبانی کردند.

سرویس اطلاعاتی آلمان فدرال از سال 1990 با سازمان آزادیبخش کوزووو که مشخصا وقتی با القاعده در ارتباط بود رابطه داشت.(18) اعضای ارتش آزادیبخش کوزووو توسط اسامه بن لادن در اردوگاه های افغانستان آموزش دیده بودند. حتی سازمان ملل متحد نیز تأیید کرد که خشونت ها غالبا از سوی اعضای ارتش آزادیبخش کوزووو به ویژه «از سوی طرفداران هاشم تاچی» صورت گرفته است.(19)

بمباران کوزووو در مارس 1999 توسط ناتو به بهانۀ پوچی صورت گرفت که عبارت است از : پایان بخشیدن به تداوم ستمی که صربها بر آلبانیهای کوزووو روا داشته اند، و این ستم را در حد قطع نسل ارزیابی کردند. دولت کلینتون اعلام کرد که دست کم 100000 نفر آلبانیائی در کوزووو ناپدید شده  و یا احتمالا به دست صربها کشته شده اند. بیل کلینتون شخصا این وقایع را در کوزووو یا وقایعی مانند کوره های آدم سوزی طی جنگ جهانی دوم قابل مقایسه دانست. بر اساس گمانه زنی وزارت امور خارجۀ ایالات متحده بیم آن می رود که 500000 آلبانیائی کشته شده باشند. سرانجام، برآوردهای رسمی این شمار را 10000 نفر اعلام کرد و بر اساس تحقیقات دقیق تر مرگ 2500 نفر آلبانیائی اعلام شد که احتمالا توسط صربها کشته شده اند. با این وجود طی بمباران ناتو، بین 400 تا 1500 شهروند صرب کشته شدند، و دست ناتو به جنایت جنگی آلوده شد : یک ایستگاه تلویزیون و یک بیمارستان صرب را نیز بمباران کردند.(20)

سال 2000، وزارت امور خارجه به همکاری «انستیتو انترپرایز آمریکا» کنفراسی در اسلوونی دربارۀ مسئلۀ الحاق به اروپا- آتلانتیک برگزار کرد. بین شرکت کنندگان رؤسای دولت، مأموران امور خارجه و سفرای کشورهای مخالف اروپائی و به همچنین نمایندگان سازمان ملل متحد و ناتو حضور داشتند.(21)

مکاتبه ای بین یکی از سیاستمداران آلمانی در این کنفرانس و صدر اعظم آلمان ماهیت حقیقی مداخلۀ ناتو در کوزووو را آشکار کرد. در این مکاتبه پی می بریم که شرکت کنندگان خواهان استقلال فوری کوزووو بودند، و جنگ در یوگوسلاوی به هدف توسعۀ ناتو بر پا شده است، و صربستان برای همیشه از حوزۀ توسعۀ اروپا حذف شده و بر این اساس در نهایت امر حضور نظامی ایالات متحده برای جلوگیری از روسیه توجیه پذیر می گردد.(22)

عنصر مهم، «جنگ علت وجودی و تداوم ناتو را در جهان پسا جنگ سرد توجیه می کرد، در حالی که ناتو به شکل نا امید کننده ای در پی توجیه وجود خود و آرزوی توسعۀ هر چه بیشتر را در سر می پروراند. در حالی که روسها اطمینان پیدا کرده بودند که ناتو در پایان جنگ سرد منحل خواهد شد. ولی بر عکس، نه تنها ناتو گسترش بیشتری یافت بلکه به دلیل منازعۀ داخلی در یک کشور اسلاو در اروپای شرقی جنگ به راه انداخت». چنین جریانی به عنوان تهدید تلقی شده بود. بر این اساس، «جنگ 1999 علیه یوگوسلاوی منشأ بسیاری از تنش ها بین ایالات متحده و روسیه طی دهۀ اخیر بود».(23)

 

جنگ علیه تروریسم

 و

طرح برای قرن نوین آمریکا


وقتی بیل کلینتون برای ریاست جمهوری انتخاب شد، کرکس ها ی نو محافظه کار دولت ژرژ بوش (پدر) یک اتاق فکری ایجاد کردند و آن را «طرح برای قرن نوین ایالات متحدۀ آمریکا» نامیدند. سال 2000، آنها پرونده ای تحت عنوان «باز سازی دفاع ایالات متحده : استراتژی، نیروها و منابع برای قرن نوین» منتشر کردند. آنها با تکیه به پروندۀ «راهنمای سیاست دفاعی» اعلام کردند که :«ایالات متحده باید به اندازۀ کافی نیرو در اختیار داشته باشد تا بتواند به سرعت و هم زمان آنها را در چندین جنگ گسترش دهد و پیروز شود، و پنتاگون باید محاسبه کند که چه  نیرویی برای محافظت دائمی و همیشگی منافع ایالات متحده در اروپا، آسیای شرقی و در خلیج (خلیج فارس) ضروری خواهد بود». (26)

نکتۀ جالبی که در این پرونده مشخص شده این است که : «از چند دهۀ پیش ایالات متحده در جستجوی افزایش حضور دائمی خود در خلیج (خلیج فارس) بود تا امنیت منطقه را به عهده بگیرد. در نتیجه جنگ نا تمام مانده علیه عراق فورا ضرورت حضور نظامی ایالات متحده را در خلیج فارس و مسئلۀ رژیم صدام حسین را به شکل بارزی مطرح ساخت».(27)

با این وجود، با توصیه برای افزایش بودجۀ دفاعی و گسترش امپراتوری ایالات متحده در سر تا سر جهان، و ضمیمه سازی قدرت مخرب چندین کشور در جنگ های بزرگ پی در پی، در پرونده قید شده است که «علاوه بر این، روند تحولات، حتی اگر موجب تحولات انقلابی گردد، احتمالا دراز مدت خواهد بود، مگر این که حادثۀ مصیبت باری به وقوع بپیوندد و مانند واقعۀ پرل هاربر نقش کاتالیزور را بازی کند (28).»
این واقعۀ فرضی یک سال بعد با عملیات تروریستی 11 سپتامبر به حقیقت پیوست. بسیاری از نویسندگان این پرونده و اعضای «طرح برای قرن نوین آمریکا» به مقامات اداری در دولت بوش منتسب شدند و طرح خود را پس از «پرل هاربر جدید» به اجرا گذاشتند.

طرح برای جنگ «پیش از این در سال های 1990 در اتاق های فکری راست افراطی تدارک دیده شد، سازمان هائی که در بطن آن مبارزان جنگ سرد، محافل سرویس های مخفی، فرقه هائی از کلیسای پروتستان، شرکت های نفتی و اسلحه سازی برای نظم نوین جهان نقشه می کشیدند». برای دستیابی به چنین هدفی، یعنی تثبیت سیطرۀ دراز مدت بر تمام منابع کرۀ زمین و اطمینان حاصل کردن از ضعف تمام رقبای پتانسیل «ایالات متحده به تمام امکاناتش نیازمند خواهد بود – دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی، و حتی جنگ تجاوزکارانه -».

بین افرادی که عضو محفل طرح قرن نوین ایالات متحدۀ آمریکا بودند، می توانیم از شخصیت های زیر نام ببریم : دیک چینی نخست وزیر، لویس لیبی فرماندۀ مرکز فرماندهی در دولت چینی، دولاند رامسفلد وزیر دفاع، پل ولفویچ معاون رامسفلد، پیتر رودمن مسئول امور امنیت جهانی، جان بولتون مشاور دولتی برای کنترل اسلحه، ریچارد آرمیتاژ معاون وزیر، ریچارد پرل معاون وزیر دفاع در دولت ریگان، امروز ریاست امور سیاست دفاعی را به عهده دارد، ویلیام کریستول مدیر طرح قرن نوین ایالات متحدۀ آمریکا . مشاور بوش که به مغز متفکر رئیس جمهور مشهور بود، و زلمی خلیل زاد که نمایندگی ایالات متحده در سازمان ملل متحد را به عهده داشت، و سپس سفیر آمریکا در افغانستان و عراق پس از تغییر رژیم(29).

 

«شطرنج بزرگ» برژینسکی

زبیگنیو برژینسکی مشاور قدیمی امنیت ملّی ایالات متحده :

برژینسکی در کتابش تحت عنوان «شطرنج بزرگ» که به سال 1997 منتشر شد، خطوط اصلی استراتژی ایالات متحده را در سطح جهانی ترسیم کرد. او می گوید : «برای ایالات متحده، اساسی ترین مسئلۀ سیاسی مرتبط به اورآسیا (اروپا-آسیا) است. از پانصد سال پیش تا کنون، امور جهانی توسط قدرتهای اورآسیا تعیین شده و ملت هائی که برای تسلط منطقه ای علیه یکدیگر جنگیده اند، در پی کسب قدرت جهانی بوده اند.» و اضافه می کند که «در نتیجه مداخلۀ ایالات متحده در اورآسیا از حساسیت خاصی برخوردار است». اورآسیا (اروپا-آسیا) بزرگترین قارۀ جهان و محور جغرافیای سیاسی یگانه ای را تشکیل می دهد. قدرتی که بتواند بر اورآسیا تسلط یابد، از دیدگاه اقتصادی دو سوم پیشرفته ترین و تولید کننده ترین مناطق جهان را در اختیار خواهد داشت. با یک نگاه ساده به نقشه مشاهده می کنیم که تسلط بر اورآسیا در عین حال تقریبا به شکل ساختاری به معنای تسلط بر آفریقا نیز هست(30)».

او در پی تدارک استراتژی برای امپراتوری ایالات متحده به این نتیجه می رسد که : «ضروری است که هیچ مخالفی و هیچ قدرتی که بتواند بر اورآسیا مسلط شود و در نتیجه حاکمیت ایالات متحده را به چالش بکشد وجود نداشته باشد. هدف از نگارش این کتاب، در نتیجه روشن ساختن جغرافیای سیاسی اورآسیا به شکل عمیق است(31) ».

سپس توضیح می دهد که : «عبور از دو مرحلۀ بنیادی ضروری است : نخست این که، باید دولت های اورآسیائی فعال در زمینۀ جغرافیای سیاسی را که قابلیت ایجاد تحول احتمالی و معنی دار در تقسیمات بین المللی قدرت را دارا می باشند شناسائی کرد، و اهداف اصلی خارجی آنها و نخبگان سیاسی شان و در نتیجه خواست های احتمالی آنها را در چنین رویکردهائی تحت نظر داشت. در مرحلۀ دوم، تدارک راهکارهای سیاسی خاص برای جلوگیری، حذف و کنترل تداوم آن(32).»

چنین امری به این معنا است که باید دولت هائی را که به شکل بلقوه می توانند به محور توازن نیروها در منطقه تبدیل شوند و به سیطره و نفوذ ایالات متحده پایان ببخشند شناسائی کرد، و سپس باید از این دولت ها «جلوگیری» کرد و یا آنها را «حذف و یا تحت کنترل درآورد».

ایران یکی از این نمونه دولتها خواهد بود : این کشور یکی از بزرگترین تولید کنندگان نفت در جهان است، و از دیدگاه استراتژیک نیز در وضعیت بسیار مهمی در محور اروپا، آسیا و خاورمیانه قرار دارد. ایران قابلیت ایجاد تغییر و تحول در توازن نیرو در اورآسیا را دارا می باشد، اگر با روسیه یا چین به شکل تنگاتنگ متحد شود و یا با هر دو. ایران می تواند نفت مورد نیاز آنها را تأمین کند و حتی منطقۀ نفوذی در خلیج در اختیار آنها بگذارد و بر این اساس حاکمیت ایالات متحده در منطقه را به مخاطره بیاندازد.»

برژینسکی با حذف هر گونه ظرافت دربیان تمایلات امپریالیستی اش می نویسد :«برای بیان مطلب با واژگانی که یادآور دوران خشونت بار امپراتوری های قدیمی است، سه امر اجباری در جغرافیای سیاسی چنین خواهد بود : پیشبینی تبانی و حفظ وابستگی امنیتی بین اقمار تحت فرمان، تأمین امنیت فرمانبرداران و توجه به خصوصیت نفوذ پذیرشان، و سرانجام جلوگیری کردن از این امر که بربرها با یکدیگر متحد شوند(33).»

برژینسکی به جمهوری های آسیای مرکزی اشاره می کند و آنها را «بالکان اورآسیا» می نامد و دربارۀ این موضوع می نویسد : «علاوه بر این، از دیدگاه امنیتی و در مقطع بلند پروازیهای تاریخی در رابطه با جمهوریهای آسیای مرکزی، دست کم سه همسایۀ جانبی آنها، قدرتمندترینشان یعنی روسیه، ترکیه و ایران حائز اهمیت هستند، و به همین گونه چین که تمایلات سیاسی فزاینده ای را در منطقه نشان می دهد. ولی بالکان اورآسیا گنجینۀ اقتصادی بلقوه ای را تشکیل می دهد و خیلی مهمتر از این مسائل است : منابع عظیمی از گاز طبیعی و نفت در این منطقه ذخیره شده است، و علاوه بر این مواد معدنی و طلا (34).»

برژینسکی در نوشته هایش می افزاید : «نتیجه این است که منافع اصلی ایالات متحده ایجاب می کند که اجازه ندهد هیچ قدرتی به تنهائی بر این فضای جغرافیای سیاسی تسلط بیابد و جامعۀ بین المللی از دیدگاه اقتصادی و مالی، بی هیچ مانعی، به این منطقه دسترسی داشته باشد(35)».

این است نمونۀ بارزی از نقش ایالات متحدۀ آمریکا به عنوان ابزار امپراتوری : کشوری که سیاست خارجی امپریالیستی را برای حفظ وضعیت استراتژیک خود به کار می برد ولی مهمترین هدف آن، مقدما تأمین امنیت «گنجینۀ اقتصادی» برای «جامعۀ بین الملل» است. به عبارت دیگر، ایالات متحده حاکمیت امپراتوری در خدمت منافع مالی بین المللی است.

برژینسکی در عین حال هشدار می دهد که «ایالات متحده باید جبهۀ خود را در رابطه با اتحادیه های منطقه ای که در پی حذف او از اورآسیا هستند و جایگاهش را به عنوان ابر قدرت جهانی تهدید می کنند، روشن سازد(36)». در نتیجه او تاکتیک و راهکارهای نفوذی را برای پیشگیری از خیزش اتحادیۀ مخالف را مقدم بر همه مطرح می کند که دیر یا زود در پی حذف اولویت ایالات متحده برخواهند آمد. بر این اساس «وظیفۀ فوری عبارت است از کسب اطمینان از این امر که هیچیک از دولتها یا اتحادیه ها توان حذف و تنزل نقش تعیین کنندۀ ایالات متحده در اورآسیا را نداشته باشد(37)».

 

جنگ علیه تروریسم و امپریالیسم افراطی

 سال 2000، پنتاگون پرونده ای تحت عنوان «ترکیب چشم انداز2020»(38)، که مختصرا طرحی را که «تسلط در تمام وجوه» می نامد، به عنوان الگو برای وزارت دفاع در آینده، توضیح می دهد. «تسلط در تمام وجوه به این معنا است که قابلیت نیروهای ایالات متحده، به تنهائی یا با هم پیمانان، باید به شکلی باشد که هر رقیبی را متقاعد سازد و هر وضعیتی را برای مجموعه عملیات نظامی تحت کنترل داشته باشد.»

در این پرونده، ابتدا تسلط در تمام وجود در تمام جنگها، از جنگ هسته ای تا جنگ های گسترده، و درگیری های کوچک مطرح شده و سپس وضعیتهای نامشخصی مانند حفاظت از صلح و کمک های بشر دوستانه که الزاما به جنگ نیاز مند نیست ضمیمه شده است».

در عین حال نوشته شده است که «تدارک و گسترش شبکۀ اطلاعات جهانی برای ایجاد فضای مناسب در رابطه با اجرای تصمیمات ضروری است (39)».

به همان شکلی که الن وود اقتصاددان توضیح داده است، «تسلط بی مرز اقتصاد جهانی و کشورهای متعددی که آن را اداره می کنند، هم زمان فعالیت نظامی بی مرزی را، در نیت و در موعد، ایجاب می کند(40)». و می افزاید : « تسلط امپراتوری بر اقتصاد سرمایه داری جهانی واجد تعادل خاص و متناقضی بین الغای رقابت و حفظ شرایطی می باشد که مولد بازار و منافع در اقتصاد رقابتی است. در این جا ما با بنیادی ترین تناقضات نظم نوین جهانی روبرو هستیم(41).»

پس از 11 سپتامبر، «دکترین بوش» به اجرا گذاشته شد. این دکترین مدعی بود «که مجاز است تا به شکل انحصاری و یک جانبه، در هر کجا و در هرزمانی دست به حملۀ پیشگیرانه بزند، و از هر قرارداد بین المللی نیز آزاد است. و علاوه بر این می بایستی از قدرت نیروهای خود اطمینان حاصل می کردند که قادر به چیرگی بر هر رقیب پتانسیلی باشد که به امید برتری جوئی و یا رویاروئی با ایالات متحده  در فکر گسترش نیروهای نظامی خود می باشد(42)».

ناتو نخستین تهاجم زمینی در تمام تاریخ پیدایش خود را با تهاجم و اشغال افغانستان در اکتبر 2001 به اجرا گذاشت. در واقع، جنگ علیه افغانستان، با قطع معاملۀ مهم لولۀ نفتی بین شرکت های نفتی غرب و طالبانی ها، پیش از 11 سپتامبر طرح ریزی شده بود. سازماندهی خود جنگ در تابستان 2001 انجام گرفت. و طرح عملیاتی برای جنگ در اواسط اکتبر تعیین شده بود(43).

از دیدگاه جغرافیای سیاسی، افغانستان اهمیت فوق العاده ای دارد، زیرا «عبور تمام سوخت فسیلی دریای مازندران از طریق روسیه یا آذربایجان کنترل سیاسی و اقتصادی روسیه را در رابطه با جمهوری های آسیای مرکزی افزایش خواهد داد، یعنی موضوعی که مشخصا غرب طی 10 سال از آن پیشگیری کرده است. و اگر از ایران عبور می کرد، موجب قدرت بیشتر دولتی می شد که ایالات متحده در پی منزوی ساختن آن است. ارسال سوخت از طریق چین نیز، با قطع نظر از تمام موضوعات استراتژیک، مخارج هنگفت و بازدارنده ای را در بر می گرفت. در نتیجه اگر لولۀ نفتی از افغانستان عبور کند، به ایالات متحده این امکان را می دهد که در تأمین انرژی مورد نیازش تنوع ایجاد کند و در عین حال در بازاری نفوذ کند که بیشترین منافع را برای او در بر دارد(44)».

همان گونه که «سانفراسیسکو کرونیکل» مشخصا توضیح داده است، کمتر از دو هفته پس از حملۀ 11 سپتامبر، «فراسوی تصمیم ایالات متحده برای انتقام گیری از عملیات تروریستی، و فراسوی احتمال جنگ های پایان ناپذیر که طی ماه ها و سال های آینده بیشتر موجب تلفات انسانی بین شهروندان خواهد شد، دلایل پنهان در راه اندازی جنگ علیه تروریسم را می توان در یک کلمه به شکل خلاصه گفت : نفت».

این روزنامه علاوه بر این می نویسد : «نقشۀ پناه گاه های تروریست ها و اهداف تعیین شده در خاورمیانه و در آسیای مرکزی در عین حال، و در شرایط فوق العاده، نقشۀ اصلی منابع انرژی جهانی در قرن بیست و یکم است. دفاع از این منابع انرژی، به جای آن که رویاروئی ساده دلانه بین اسلام و غرب باشد، نخستین جرقۀ منازعات جهانی خواهد بود که طی دهه های آینده ادامه خواهد یافت».

در کشورهای متعددی که بین  تروریسم، نفت و ذخیرۀ گاز – نه بر حسب اتفاق  - نقطۀ مفصلی وجودار، برای ایالات متحده و غرب نیز سرمایۀ مهمی به شمار می آید، بین این نوع کشورها می توانیم از عربستان سعودی، لیبی، بحرین، امارات عربی، ایران، عراق، مصر، سودان، الجزایر، ترکمنستان، قزاقستان، آذربایجان، چنچنی، گرجستان و شرق ترکیه نام ببریم.

نکتۀ مهم، «این منطقه شامل بیش از 65 درصد تولید جهانی نفت و گاز طبیعی است».

به همچنین، «به شکل اجتناب ناپذیری خیلی ها جنگ علیه تروریسم را به عنوان جنگ جنگ به حساب ایالات متحده می بینند، و در عین حال به حساب شورون، اکسان موبیل، و آرکو، توتال – فینا – الف فرانسوی، بریتیش پترولیوم و شرکت هلندی رویال دوچ شل و دیگر غول های چند ملیتی که صد ها میلیارد دلار در این منطقه سرمایه گذاری کرده اند(45)».

جزء اسرار نیست که جنگ علیه عراق به شکل تنگاتنگ در رابطه با نفت بود. در تابستان 2001، دیک چینی یک یگان مداخله در امور انرژی را سازماندهی کرد، که شامل ملاقاتهای زنجیره ای قویا سرّی بود که سیاست انرژی ایالات متحده را بررسی و تعیین می کرد.

طی این ملاقاتها، و به همین گونه از طریق امکانات ارتباطاتی دیگر، چینی و مشاورانش با نمایندگان عالی رتبه و مدیران شل، بریتیش پترولیوم، اکسان موبیل، شورون و کونوکو(46) گفتگوهائی داشتند. وقتی که پیش از 11 سپتامبر گردهم آیی تشکیل شد و پیش از این که حرف جنگ علیه عراق مطرح باشد، پرونده هایی که مناطق نفتی، لولۀ نفت و گاز، پالایشگاه و پایانه ها را نشان می داد مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. «روی  پرونده های سعودی و اماراتی نقشه ای از تمام مناطق نفتی، لولۀ گاز و نفت، پالایشگاه و پایانه در هر یک از کشورها دیده می شد(47).»

از این تاریخ، رویال دوچ شل و بریتیش پترولیوم هر دو قراردادهای مهمی برای توسعۀ نفت عراق دریافت کردند(48).

جنگ علیه عراق، و به همین گونه جنگ علیه افغانستان، برای منافع استراتژیک در این منطقه صورت گرفت : بخش مهمی از این منافع به ایالات متحده تعلق دارد، و به طور کلی منافع غرب.

این جنگ ها مشخصا به هدف حذف، تهدید یا جلوگیری از قدرت های منطقه ای راه اندازی شد، و به همین گونه برای ایجاد دهها پایگاه نظامی تا قاطعانه حضور امپراتوری را اعلام کنند. هدف از چنین جنگ هائی بازیگران مهم منطقه و به ویژه محاصرۀ روسیه و چین بود که آنها را در دسترسی به نفت و گاز منطقه تهدید کنند. ایران از این پس از دو سو به محاصره درآمده است، عراق در غرب و افغانستان در شرق.

نتیجه

نخستین بخش این نوشته خطوط اصلی استراتژی امپراتوری ایالات متحده و ناتو را ترسیم کرد که  پس از فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، ورود به نظم نوین جهانی را اعلام کرد. هدف اصلی محاصرۀ روسیه و چین و جلوگیری به عمل آوردن از پیدایش یک ابر قدرت نوین بود.

ایالات متحده می بایستی از حاکمیت امپراتوری خود دفاع می کرد و در خدمت منافع مالی بین المللی نظم نوین جهان را بر پا می ساخت. بخش بعدی این نوشته «انقلاب رنگی» را در اروپای شرقی و آسیای مرکزی مورد بررسی قرار می دهد که هم چنان سیاست جلوگیری از روسیه و چین برای دسترسی به منابع اصلی گاز طبیعی و لوله های نفتی را ادامه می دهد. انقلاب های رنگی نیروی اصلی استراتژی جغرافیای سیاسی است و تحلیل آنها برای درک نظم نوین جهان ضروری بود.




یادداشت

متأسفانه درج یادداشتها امکان پذیر نشد. برای این منظور در صورتی که ضرورتی وجود داشته باشد می توانید به متن اصلی مراجعه کنید.

38) Joint Vision 2020

مترجم : اصطلاح به انگلیسی در متن فرانسه نوشته شده و من به شکل [ترکیب چشم انداز 2020] ترجمه کردم. ممکن است در جای دیگری به شکل دیگری ترجمه شده باشد. هشدار این ترجمۀ تردید آمیز را برای خوانندگان ضروری دانستم. پرونده مرتبط است به تحولات نیروهای نظامی آمریکا. و معرف نیروهای مابین نظامی به عنوان کلید موفقیت عملیاتی به دلیل انعطاف پذیری و ظرافت اجرائی است. علاوه بر این یادآور می شود که برتری اطلاعات برای پیشبرد قابلیت های عملیاتی در نیروهای مابین نظامی ضروری می باشد، و بینشی را مطرح می کند که روی اهمیت ابتکارات تکنولوژیک و تکنیک تکیه دارد، و مشخص می کند که این ابتکارات باید با ابتکارات و نوآوری در زمینۀ سازمان و دکترین همراه باشد. سرانجام این پرونده «بینش پیکرۀ تمام عیار تسلط » را مطرح می کند...

 


August 27th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی